اناجیل واعمال رسولان رسالات پولس رسول رساله عبرانیان رساله یعقوب رسالات پطرس رسول رسالات یوحنا رسول رساله یهودا کتاب مکاشفه
انجیل متی رومیان افسسسیان دوم تسالونیکیان عبرانیان یعقوب اول پطرس اول یوحنا یهودا مکاشفه
انجیل مرقس اول قرنتیان فیلیپیان اول تیموتاوس دوم پطرس دوم یوحنا
انجیل لوقا دوم قرنتیان کولسیان دوم تیموتاوس سوم یوحنا
انجیل یوحنا غلاطیان اول تسالونیکیان تیطس
اعمال رسولان فلیمون
فهرست کلام خدا: عهد جدید X   پنجره را ببندید




کتاب مقدس برای تمام فصول (۲۰)

بخش «کتاب مقدس برای تمام فصول» شامل بررسی ۵۲ فصل کلیدی کتاب مقدس است. با مطالعه یک فصل در هفته، شما در طول یک سال (۵۲ هفته) شناخت عمیق تری از حقایق و تعالیم اساسی کلام خدا حاصل می کنید و تصویری جامع از کل کتاب مقدس در ذهنتان شکل می گیرد. ( همه آیات از ترجمه فارسی هزاره نو و گاهی از ترجمه قدیم فارسی کتاب مقدس برگزیده شده اند.)
برای درک بهتر می توانید ابتدا فصل مورد بحث را در بخش انتهایی این صفحه بخوانید؛ سپس بررسی آن را در ابتدای همین صفحه دنبال کنید.

بررسی انجیل مَرقُس فصل ۵

با عرض سلام خدمت دوستان گرامی، ادوارد سرکیسیان هستم و فصل دیگری از مجموعه ۵۲ فصل کلیدی کتاب مقدس را از انجیل مَرْقُس فصل پنجم بررسی خواهم کرد. انجیل مرقس فصل ۴ این چنین پایان می یابد:

37ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود. 38امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟» 39عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو نشست و آرامش کامل حکمفرما شد. 40سپس به شاگردان خود گفت: «چرا این‌چنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟» 41آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!» انجیل مرقس ۴: ۳۷-۴۱

سپس بلافاصله مسیح همراه با شاگردانش با قایق ها به ساحل شرقی دریاچه جلیل به منطقه جِراسیان ( یا منطقه جَدَریان) رفتند.

۱سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان رفتند. مرقس ۵: ۱

تصویری از ساحل شرقی دریاچه جلیل را در زیر ملاحظه می کنید:



قبل از اینکه به جزئیات فصل پنجم بپردازم اجازه دهید به ابتدای انجیل مرقس نگاهی بیندازیم تا یک دیدگاه کلی از این انجیل در ذهن ما شکل گیرد:

۱آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح پسر خدا. مرقس ۱: ۱

مرقس که یکی از یاران صمیمی و شاگرد پطرس رسول بود و بعد ها با پولس رسول نیز همکاری می کرد؛ بلافاصله و بدون مقدمه هدفش را از نگارش انجیل برای مخاطبین روشن می سازد و شخص «عیسی» را به خوانندگان معرفی می کند!
مرقس با اشاره به اینکه عیسی، مسیح و پسر خداست در واقع طبیعت الهی وی را آشکار می سازد و اعلام می کند که عیسی همان مسیح و پادشاه موعود یهودیان است که وعده ظهور او در عهد عتیق بارها داده شده و نجات دهنده انسان ها از گناه و مرگ است؛ این همان خبر خوشی است که کل انجیل مرقس حول و حوش آن می چرخد:

45چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه بسیاری بنهد.» مرقس ۱۰: ۴۵

پسر انسان در آیه فوق در وهله اول عنوانی است که اشاره به مسیح و پادشاه موعود یهود در کتاب دانیال نبی در عهد عتیق است:

13«چون در رؤیاهای شب می‌نگریستم،
دیدم که به ناگاه کسی مانند پسر انسان
با ابرهای آسمان می‌آمد.
او نزد قدیم‌الایام رسید، و او را به حضور وی آوردند.
14حکومت و جلال و پادشاهی به او داده شد،
تا تمامی قومها و ملتها و زبانها او را خدمت کنند.
حکومت او حکومتی است جاودانه و بی‌زوال،
و پادشاهی او زایل نخواهد شد. کتاب دانیال نبی ۷: ۱۳و۱۴

این عنوان همچنین اشاره به طبیعت انسانی مسیح نیز است. مسیح خداوند لباس انسانی پوشید تا با مرگ و قیامش از مردگان کفاره گناه را برای همه انسان ها فراهم کند و نجات دهنده انسان ها باشد.
مرقس که در انجیلش تعالیم، وقایع زندگی، مرگ و قیام مسیح را به احتمال قوی به روایت پطرس رسول و برای مخاطبان اولیه اش یعنی مسیحیان ساکن روم تشریح کرده است همچنان با خوانندگان همه دوران ها نیز سخن می گوید و پیام انجیل مسیح را که پیام خوش آزادی از گناه و مرگ ابدی و کسب حیات و خوشبختی جاودانی است به همه انسان ها نوید می دهد.
اما اگر براستی عیسی، مسیح موعود یهود و پسر خداست چه شواهدی دال بر اثبات این موضوع وجود دارد؟ اگر عیسی همان شخصی است که خدا در عهد عتیق و در کتاب پیدایش فصل سوم، بی درنگ بعد از سقوط آدم و حوا در باغ عدن، پیشگویی ظهورش را به مار (ابلیس) اعلام می کند و آشکار می سازد که وی شیطان و فرشتگان شریر را در هم خواهد کوبید و بنابراین بر هیولای مرگ که نتیجه اوج پیروزی شیطان بر انسان ها است غلبه خواهد کرد انتظار انسان ها از این نجات دهنده چیست؟
براستی عیسی چه کارهایی می بایست انجام دهد تا ثابت کند او واقعا نجات دهنده انسان ها از چنگال مرگ و قدرت ابلیس است؟ چگونه عیسی می بایست ثابت کند که او خداوند محبت و رحمت است و آمده است تا انسان ها را از درد، رنج و حزن رهایی دهد و بار سنگین گناه و نتایج مرگبار آن را از دوش انسان ها بردارد؟
مرقس در انجیل خود دقیقا به این سوالات پاسخ می دهد؛ با مطالعه فصل پنجم خواهیم دید که شکوه و جلال عیسی پسر انسان به عنوان مسیح و پسر خدا هر چه بیشتر هویدا می گردد!
اجازه دهید مجددا به انتهای فصل چهارم نگاهی بیندازیم و اعمال شگفت انگیز عیسی را برای اثبات هویتش مرور کنیم:

37ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود. 38امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود… 39عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو نشست و آرامش کامل حکمفرما شد. مرقس ۴: ۳۷-۳۹

به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص دریاچه جلیل و وجود تپه ها و کوه های اطراف طوفان های شدید و ناگهانی در این دریاچه بسیار متداولند و مخصوصا هنگام وزیدن بادهای شرقی تلاطم شدیدی در این دریاچه ایجاد می شود.
هیچ احدی در طول تاریخ جز عیسی مسیح قادر به آرام ساختن طوفان دریا و امواج سهمگین آن نبوده است و نخواهد بود. عیسی با این معجزه خود قدرت مطلق خویش بر طبیعت را به نمایش گذاشت و ثابت کرد که او همان خدای قادر مطلق است که در جسم انسانی ظاهر شده است؛ شاگردان مسیح که شاهد این معجزه بودند احتمالا از آیات زیر مکتوب در کتاب مزامیر عهد عتیق (مخصوصا مزمور ۱۰۷) مطلع بودند:

5با کارهای شگفت در عدالت نجاتبخش خویش ما را اجابت می‌فرمایی،
ای خدای نجات ما، که اعتماد همۀ کرانهای زمین و دوردست‌ترین دریاها بر توست.
6ای که به نیروی خویش کوهها را برقرار ساختی و خویشتن را به قدرت مسلح کردی؛
7که خروش دریاها را خاموش می‌گردانی،
غرّش موجهای آنها و شورش قومها را.
8ساکنان کرانهای زمین از آیات تو حیرانند، مزمور ۶۵: ۵-۸

23برخی بر کشتیها رهسپار دریا شدند،
و بر آبهای عظیم به تجارت پرداختند.
24کارهای خداوند را دیدند،
اعمال شگفتش را در ژرفا!
25زیرا او سخن گفت و بادْ توفان را به پا داشت که امواجِ دریا را برافراشت.
26به آسمانها بالا رفتند و به ژرفاها فرود آمدند، و در این مَهلکه، جانی در ایشان نماند.
27همچو مستان افتان و خیزان شدند، و عقلشان از چاره‌اندیشی درماند.
28آنگاه در تنگی خویش نزد خداوند فریاد برآوردند، و ایشان را از تنگیهایشان بیرون کشید.
29توفان را آرام و ساکت ساخت،
و امواج دریا ساکن گشت.
30شادمان شدند چون آرامی پدید آمد و ایشان را به بندرِ مرادشان رهنمون گشت. مزمور ۱۰۷: ۲۳-۳۰

به همین دلیل شاگردان مسیح با ترس و لرز به یکدیگر گفتند:

۴۱آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!» مرقس ۴: ۴۱

اما واقعه عجیب دیگری در شرف وقوع بود که قدرت مطلق مسیح بر شیطان و نیروهای ظلمت را نیز ثابت کرد:

۱سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان رفتند. 2چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد. 3آن مرد در گورها به سر می‌برد و دیگر کسی را توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد. 4زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، امّا زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچ‌کس را یارای رام کردن او نبود. 5شب و روز در میان گورها و بر تپه‌ها فریاد برمی‌آورد و با سنگ خود را زخمی می‌کرد. مرقس ۵: ۱-۵

در قرن اول میلادی، در ناحیه شرقی دریاچه جلیل اکثرا اقوام غیر یهودی ساکن بودند و بیشتر فرهنگ یونانی در این ناحیه حاکم بود. دِکاپولیس (به یونانی یعنی ده شهر) نیز در حوالی همین ناحیه قرار داشت.
دریاچه جلیل در شمال سرزمین یهودیه(ناحیه جلیل) واقع بود که با نامهای دریاچه جنیسارت یا طَبَریه نیز شهرت داشت.(جنیسارت و طبریه جز شهرهای ساحلی این دریاچه و در غرب واقع بودند.)





همانطور که در تصویر بالا ملاحظه می کنید نواحی ساحلی شرق دریاچه جلیل با تپه هایی با شیب های تند احاطه شده اند. هنگامی که مسیح همراه شاگردانش به این منطقه رفتند اتفاق عجیبی رخ داد. شخصی که با ارواح پلید تسخیر شده بود و در میان گورها و تپه های اطراف زندگی می کرد ناگهان به سوی آنها دوید و نزد مسیح روی بر زمین نهاد و سجده کرد.
توجه کنید که این شخص فردی با رفتاری بسیار خشونت آمیز و خطرناک بود که کسی جرات نزدیک شدن به وی را نداشت. مردم محلی نیز قادر به کنترل این شخص دیوزده نبودند هر چند که بارها تلاش کرده بودند به گونه های مختلف وی را مهار کنند. این فرد دیوزده بسیار خطرناک بود و کاملا تحت اراده ارواح پلید عمل می کرد. برای بهبودی چنین فرد مفلوکی هیچ امیدی از نظر انسانی وجود نداشت؛ اگر تمام روانشناسان و روانپزشکان متخصص قرن بیست و یکم را نیز برای درمان وی بسیج می کردند عملا کاری برای وی نمی توانستند انجام دهند. برای آزادی و رهایی کامل این شخص مفلوک از این وضعیت هولناک به قدرتی فوق بشری و الهی نیاز بود!
اما چه عواملی باعث شده بود تا این فرد به چنین وضع اسفناکی دچار شود بر ما معلوم نیست ولی احتمالا وی با عبور مکرر از خطوط قرمز ارزش های اخلاقی خدا و سرکوب صدای وجدان اندک اندک راه را برای ارواح پلید در جهت تسخیر کاملش هموار کرده بود. این فرد چنان مملو از درد و رنج بود که با زخمی کردن بدنش با سنگ ها احتمالا می خواست از شر این ارواح خلاص شود!
وی روز و شب در گرما و سرمای شدید، عریان و بی پناه در تپه ها سرگردان بود و از فرط درد و رنج و گرسنگی فریاد می زد و ناله می کرد؛ هر چند در گورستان بسر می برد گویی مرگ نیز از او فرار می کرد!
فقط کمی به این موضوع بیندیشید که انسانی که می بایست اشرف مخلوقات خدا و در اوج عزت، شادی، آرامش، برکت و فراوانی زندگی کند و با خدایی که سرچشمه خوشبختی و حیات است رابطه داشته باشد به سبب گسستگی از خدا و سقوط در دره گناه و مرگ تا چه حد می تواند به وضعیتی مذلت بار و حقارت آمیز تنزل کند.
اگر اناجیل را مطالعه کنید به این نتیجه می رسید که گویی به طور غیر معمول فعالیت ارواح پلید در زمان مسیح بیشتر از هر دورانی در تاریخ بشر بوده است ولی واقعیت امر این است که شیطان و فرشتگان شریر از همان آغاز آفرینش انسان فعالیت بسیار گسترده ای در امور انسان ها و بر زمین داشته اند و علنی شدن فعالیت آنها صرفا به دلیل حضور مسیح خداوند بر زمین بود که آنها را برملا می ساخت؛ اکثر مواقع آنها به دلیل ترسشان از مسیح از زبان فرد تسخیر شده فریاد می زدند و به زانو در می آمدند.
شیطان و فرشتگان شریر در طول تاریخ اکثرا در خفا عمل کرده اند و ترجیح می دهند که اهداف خود را برای نابودی انسان و خلقت خدا به صورت پوشیده و پنهان دنبال کنند این در حالی است که بسیاری از انسان ها حتی وجود آنها را انکار می کنند؛ استراتژی مخوف شیطان در خفا و پنهانی به بهترین وجه به پیش می رود. حیطه شیطان و فرشتگان شریر بسیار مخوف و مملو از هرج و مرج و شرارت است.
توجه کنید که هر چند شیطان موجود بسیار قدرتمند، هوشمند و حاکم بر همه فرشتگان شریر است ولی همانطور که فرشتگان شریر در برابر خدا طغیان کردند و از او اطاعت نکردند این احتمال وجود دارد که در گروه عظیم فرشتگان شریر گاهی برخی از آنان از فرامین شیطان هم سرپیچی کنند و شرارت مورد دلخواه خویش را به جای فرامین شیطان انجام دهند و نقشه های شیطان با این نافرمانی نقش بر آب شود! همچنین هر چند این موجودات در کل بسیار قدرتمند و هوشمند هستند ولی با سقوط از مقام و موقعیت عالی خویش و از دست دادن جسم پرجلال آسمانی احتمالا تا حد زیادی توانایی هایشان کاسته شده است و از سویی دیگر در بین این موجودات از نظر قدرت و هوشمندی و جایگاه تفاوت چشمگیری نیز وجود دارد؛ این در حالی است که همه آنها یک وجه مشترک اساسی دارند و آن این است که همه اعمال، انگیزه ها و خواسته های آنها شرارت خالص است و بر خلاف انسان های سقوط کرده قادر به انجام ذره ای نیکویی نیستند.
ایمانداران واقعی به مسیح با پوشیدن اسلحه کامل خدا (کلاهخود نجات، زره عدالت، کمربند حقیقت، کفش های انجیل سلامتی و صلح، سپر ایمان و شمشیر روح خدا که کلام خدا است) قادرند با ابلیس و نیروهای شرارت مقاومت کنند و حمله آنها را در زندگی روحانی شان خنثی نمایند.( برای درک بیشتر به بررسی رساله به افسسیان فصل ششم در بخش کتاب مقدس برای تمام فصول هفته ۱۰ رجوع کنید.)
با این توضیحات مختصر اجازه دهید مجددا رخداد عجیب مرد دیوزده را بررسی کنیم. توجه کنید که مطابق انجیل متی دو فرد دیوزده در آن محل زندگی می کردند که احتمالا یکی از آن دو منفعل و در نقطه ای دورتر ایستاده بود؛ در انجیل مرقس و لوقا تمرکز داستان حول و حوش فردی که نزدیکتر به جمع بود و با مسیح صحبت می کرد می چرخد.
در هر حال مسیح به ارواح پلید دستور می دهد تا از آن فرد خارج شوند؛ اما ارواح پلید یا دقیق تر نماینده آنها از زبان آن فرد مفلوک از مسیح تقاضایی می کنند:

۶چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمد و روی بر زمین نهاده، 7با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم که عذابم ندهی!» 8زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به در آی!» مرقس ۵: ۶-۸

نکته قابل توجه در این رخداد این است که این ارواح پلید دقیقا از هویت عیسی اطلاع کامل داشتند و در حضور او از ترس و لرز و ناخواسته سجده کردند. مطابق انجیل لوقا آنها از این بیم داشتند که مسیح آنها را به هاویه بفرستد:

31آنها التماس‌کنان از عیسی خواستند که بدیشان دستور ندهد به هاویه روند. لوقا ۸: ۳۱

احتمالا منظور از هاویه در اینجا همان زندانی است که خدا فرشتگان شریر دوران نوح را در آن حبس کرده است (برای توضیحات بیشتر به بررسی توفان نوح در بخش «کتاب مقدس برای تمام فصول» هفته ۱۹ رجوع کنید):

6او فرشتگانی را نیز که مقام والای خود را حفظ نکردند، بلکه منزلگاه مناسب خویش را ترک گفتند، به زنجیرهای ابدی کشیده و برای محاکمه در آن روز عظیم، در تاریکی مطلق نگاه داشته است. رساله یهودا ۱: ۶

توجه به این نکته بسیار مهم است که شاگردان و کسانی که شاهد عینی این واقعه بودند احتمالا تا آن لحظه دقیقا متوجه جزئیات قضایا نشده بودند گویی گفتگوهای بین عیسی و آن فرد دیوزده بسیار مبهم و غیر قابل درک بود. برای روشن شدن هر چه بیشتر موضوع، مسیح از فرد دیوزده می پرسد:

۹آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون است؛ زیرا بسیاریم.» 10و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند. مرقس ۵: ۹و۱۰

لژیون به معنی هزاران است! که در زبان لاتین اشاره به گروه بزرگ سربازان است. این نام علاوه بر اینکه بیانگر تعداد زیاد ارواح پلید در آن شخص بود بلکه حاکی از جنگی تمام عیار و غیر قابل درک از نظر انسانی بود که در ذهن و ضمیر آن فرد مفلوک دیوزده در جریان بود. مسیح برای اینکه ماهیت ارواح پلید نامرئی را برای همه بیشتر علنی سازد و به نحوی کاملا مشهود وجود آنها را برای شاهدان عینی این رویداد نمایان سازد درخواست آنها را می پذیرد و اجازه می دهد تا این ارواح وارد خوک هایی شوند که در دوردست بر تپه هایی مشغول چَرا بودند:

11در تپه‌های آن حوالی، گلۀ بزرگی خوک در حال چرا بود. 12ارواح پلید از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.» 13عیسی اجازه داد. پس بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گله‌ای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد. مرقس ۵: ۱۱-۱۳

این رویداد خباثت، خشونت و هرج و مرج ارواح پلید را به طرز ملموسی به نمایش گذاشت و وجود ارواح پلید نامرئی را برای رسولان و سایر شاهدان این رویداد ثابت کرد.
علاوه بر این توجه به این نکته بسیار مهم است که آن گله خوک به احتمال قوی در فاصله بسیار دوری از مسیح و شاگردانش قرار داشتند ولی به دلیل تعداد قابل ملاحظه خوک ها که حدود دو هزار راس بودند و رنگ متمایز آنها از فاصله دور دیده می شدند. به محض اینکه مسیح ارواح پلید را از آن فرد اخراج کرد خوک ها در فاصله بسیار دور به جنب و جوش افتند و از سراشیبی های تند تپه ها به ساحل دریاچه سقوط کردند که حاکی از سرعت فوق العاده ارواح پلید است. همچنین توجه کنید که با شورش گله خوک ها و حرکت آنها به سوی سرازیری تپه ها گرد و خاک و سر و صدایی عجیبی بپا می شد که تا فاصله های دور قابل رویت و حتی شنیدن می بود.
وجود گله خوک بزرگ نشان می دهد که جمعیت آن منطقه اکثرا غیر یهودی بودند زیرا خوک نزد یهودیان موجودی مکروه و نجس بشمار می آید.
آن گله که شامل حدود دو هزار راس خوک بود احتمالا متعلق به افراد بسیاری در آن منطقه بود و بلافاصله خوک بانان به شهرهای مجاور رفتند و این خبر را به ساکنان و مخصوصا مالکان خوک ها گزارش دادند:

۱۴خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا بازگفتند، چندان که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند. مرقس ۵: ۱۴

در ادامه می خوانیم:

۱۵آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیوزده که پیشتر گرفتار لِژیون بود، اکنون جامه به تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند. مرقس ۵: ۱۵

مردی که پیشتر گرفتار دیوها بود لباس بر تن کرده بود و دیگر آن دیوانه خشن، عریان و عربده کش سابق نبود بلکه انسانی با عقلی سلیم که از وضعیت اسفناک و هولناک سابقش نجات یافته و نزد مسیح ساکت نشسته بود!
به همین دلیل مردم آنجا وحشت زده شدند. مجددا دقت کنید که در متن داستان به این امر اشاره شده است که این شخص دیوزده که قبلا عریان بود لباس پوشیده و نزد عیسی نشسته است گویی عریانی وی که نتیجه گناه و شرارتش بود پوشیده شده بود (کفاره به معنای پوشاندن است!) و حال کنار مسیح احساس آرامش می کرد.
در کتاب مکاشفه پیام مسیح به کلیسای لائودیکیه در قرن اول میلادی که در آسیای صغیر (ترکیه کنونی) قرار داشت و تقریبا همه اعضای آن ایمانداران غیر واقعی بودند این بود:

17می‌گویی: ”دولتمندم؛ مال اندوخته‌ام و به چیزی محتاج نیستم.“ و غافلی که تیره‌بخت و اسف‌انگیز و مستمند و کور و عریانی. 18تو را پند می‌دهم که زرِ نابِ گذشته از آتش از من بخری تا دولتمند شوی؛ و جامه‌های سفید، تا به تن کنی و عریانی شرم‌آورت دیده نشود؛ و مرهم، تا بر چشمان خود بگذاری و بینا شوی. مکاشفه ۳: ۱۷و۱۸

جامه های سفید همان عدالت کاملی است که در نتیجه کفاره مسیح ایمانداران واقعی به مسیح را می پوشاند.
مسیح با انجام این معجزه ثابت کرد که فقط او قادر است که انسان ها را از چنگال شیطان و فرشتگان شریرش نجات دهد و از قعر ذلت به اوج عزت برساند. کسی می تواند ادعا کند که نجات دهنده انسان ها است که قدرت شیطان و فرشتگان شریر را در هم بشکند و بر سر آنها بکوبد!
این معجزه عظمت و شکوه عیسی را به عنوان مسیح و پسر خدا هر چه بیشتر آشکار ساخت.
در ادامه می خوانیم:

16کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیوزده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند. 17آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید. مرقس ۵: ۱۶

آیه فوق نشان می دهد که مردم آن منطقه که احتمالا بت پرست نیز بودند ابدا از حضور مسیح در آن منطقه خوشحال نبودند و مخصوصا خسارت اقتصادی و نابودی گله خوک ها نیز مزید بر علت بود. آنها احتمالا راضی می بودند تا شخص دیوزده خطرناک در همان وضعیت باقی بماند تا اینکه با مسیح ملاقات کنند!
شما چطور آیا حاضرید با مسیح ملاقات کنید؟!
در آن روز، فرد دیوزده منطقه جراسیان با مسیح ملاقات کرد و زندگی اش تا ابد دگرگون شد:

18چون عیسی سوار قایق می‌شد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود. 19امّا عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.» 20پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس، به اعلام هرآنچه عیسی برای او کرده بود، آغاز کرد و مردم همه در شگفت می‌شدند. مرقس ۵: ۱۸-۲۰

آن شخص دیوزده اطلاعات بسیار اندکی در مورد عیسی داشت ولی شهادت زندگی اش کافی بود تا ثابت کند عیسی همان مسیح و پسر خداست و هر کسی که به او ایمان آورد تا ابد از چنگال شیطان رستگاری خواهد یافت!

از سوی دیگر کسی که نجات دهنده انسان ها از گناه است طبعا باید آنها را از نتایج گناه یعنی مرض و بیماری نیز شفا دهد و التیام بخش دردهای انسانهای رنج دیده باشد. بدون شک چنین کسی در کاخ ها زندگی نمی کرد و به دنبال خوشگذرانی های دنیوی، کسب قدرت و گسترش موقعیت خود با لشگرکشی و جنگ و خونریزی نمی بود بلکه در میان مردم دردمند به خدمت آنها مشغول میشد و آنها را از دردها و بیماری ها شفا میداد و بار سنگین آنها را از دوششان بر می داشت.
عیسی با انجام معجزات بسیار و شفای هزاران انسان دردمند در سراسر سرزمین فلسطین ثابت کرد که فقط و فقط او شایسته است که نجات دهنده و منجی انسان ها نامیده شود. عیسی در طول سه سال خدمت خود تقریبا بیماری و مرض را از سرزمین فلسطین برچید و هزاران انسان دردمند را از کوران مادرزاد گرفته تا جذامیان مطرود و مفلوجان و هر نوع بیماری را شفا داد. وی همیشه در حال خدمت به دیگران بود و حتی وقت اندکی برای استراحت داشت.
اشعیا نبی ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در مورد وی چنین نبوت می کند:

1روح خداوندگارْ یهوه بر من است،
زیرا که خداوند مرا مسح کرده است تا فقیران را بشارت دهم؛
او مرا فرستاده تا دلشکستگان را التیام بخشم،
و آزادی را به اسیران و رهایی را به محبوسان اعلام کنم؛ 2تا سال لطف خداوند را اعلام نمایم، اشعیا نبی ۶۱: ۱و۲

به همین دلیل مسیح هر گوشه و کنار سرزمین فلسطین که پای می نهاد انبوهی از جمعیت (گاهی هزاران نفر) او را احاطه می کردند و به تعالیم او گوش می دادند و اگر بیماری و یا دردی داشتند از آن رستگاری می یافتند.
مرقس در فصل پنجم به دو رویداد بسیار مهم دیگر اشاره می کند که دقیقا مطالب فوق را به اثبات می رساند:

21عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد ‌آمدند. 22یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد 23و التماس‌کنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده ماند.» 24پس عیسی با او رفت. گروهی بسیار نیز از پی عیسی به‌راه افتادند. آنها سخت بر او ازدحام می‌کردند. مرقس ۵: ۲۱-۲۴

یایروس یکی از رئیسان کنیسه بود این بدین معنی است که او شخصی بسیار متدین و مورد احترام مردم بود و بسیاری او را می شناختند؛ فریسیان و کاتبان مراسم مذهبی کنیسه را اداره می کردند ولی اداره بقیه امور کنیسه را به یایروس سپرده بودند. احتمالا این شخص متمول و با گروه فریسیان و کاتبان روابط خوبی داشت. اما یایروس دختری خردسال داشت که در حال مرگ بود!
بدون شک وی به طبیبان متعددی مراجعه کرده بود ولی وخامت حال دخترش یایروس را مجبور کرده بود که به نزد عیسی بیاید و از او طلب کمک کند؛ فراموش نکنید که فریسیان و کاتبان دشمن مسیح بودند و یایروس به عنوان رئیس کنیسه روابط خوبی با این طبقه داشت؛ اما یایروس به جایی رسیده بود که دیگر هیچ چیزی برایش مهمتر از نجات دخترش از بیماری و مرگ نبود بنابراین وی به نزد عیسی رفت و نزد پاهایش زانو زده از عیسی خواست که دخترش را از مرگ نجات دهد. یایروس ایمان داشت که عیسی می تواند او را شفا دهد.
عیسی نیز درخواست یایروس را پذیرفت و همگی راهی خانه یایروس شدند و انبوه جمعیت نیز به همراه آنها رفتند. یایروس که برای رسیدن به خانه اش ثانیه شماری می کرد تا از مرگ دخترش جلوگیری کند وجودش از غم و نگرانی و اضطراب مملو بود؛ اما ناگهان عیسی از قدم زدن باز ایستاد:

۳۰عیسی در‌حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟» 31شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند؛ آنگاه می‌پرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“‌» 32امّا عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است. مرقس ۳۰-۳۲

عیسی می دانست که چه اتفاقی افتاده است ولی هدفش این بود که این واقعه در کتب مقدس نوشته شود تا میلیون ها انسان با خواندن آن بدانند که او تنها نجات دهنده واقعی انسان ها از درد و غم است و قادر است یوغ آنها را از بارهای طاقت فرسا رها سازد و ثابت کند که وی مسیح و پسر خداست و آمده است تا تک تک پیشگویی های عهد عتیق را تحقق بخشد!
خداوند در کتاب اشعیا نبی در عهد عتیق در مورد مسیح موعود این چنین می گوید:

1این است خادم من که از او حمایت می‌کنم، و برگزیدۀ من که جانم از او خشنود است.
من روح خود را بر او می‌نهم، و او عدالت را در حق قومها جاری خواهد ساخت.
2او فریاد نخواهد زد و آوای خویش بلند نخواهد کرد، و صدای خود را در کوچه‌ها نخواهد شنوانید.
3نی خُرد شده را نخواهد شکست، و فتیلۀ کم‌سو را خاموش نخواهد کرد. او عدالت را در کمال امانت اجرا خواهد نمود؛
4سست نخواهد شد و دلسرد نخواهد گشت تا عدل و انصاف را بر زمین برقرار سازد. اشعیا نبی ۴۲: ۱-۴

مرقس در فصل پنجم این رویداد را چنین شرح می دهد:

25در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود. 26او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همۀ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا به جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود. 27پس چون دربارۀ عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد. 28زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.» 29در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد از آن بلا شفا یافته است. 30عیسی در‌حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟» 31شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند؛ آنگاه می‌پرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“‌» 32امّا عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است. 33پس آن زن که می‌دانست بر او چه گذشته است، ترسان و لرزان آمده، به پای عیسی افتاد و حقیقت را به تمامی به او گفت. 34عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»

مصیبت آن زن که به دلیل بیماری اش ۱۲ سال رنج می برد قابل توصیف نیست. دانستن این نکته بسیار مهم است که جامعه یهود قرن اول میلادی جامعه ای کاملا مردسالار و شدیدا مذهبی بود و زنان شهروندان درجه دو هم به ندرت محسوب می شدند. مطابق قوانین مذهبی یهود زنی با آن بیماری خاص مکروه محسوب می شد و اجازه ورود به کنیسه را نداشت و اگر چیزی را لمس می کرد نجس محسوب می شد و می بایست آن را بشویند؛ حتی اگر آن زن شخصی را لمس می کرد آن شخص نجس محسوب می شد و می بایست خود را شستشو نماید.
نه تنها انگ اجتماعی آن زن را از پای درآورده بود بلکه وی همه دارایی اش را نیز بدون کسب نتیجه ای صرف طبیبان کرده بود. باری که بر دوش آن زن نحیف، لاغر و رنگ پریده سنگینی می کرد دیگر قابل تحمل نبود. در قرن اول میلادی از نظر انسانی امیدی به بهبود آن زن نبود تا اینکه عیسی که شهرتش در سراسر سرزمین فلسطین پیچیده بود و همه از معجزات عظیمش با خبر بودند به شهر ساحلی که مکان سکونت آن زن یا نزدیکی های آن بود رفت.
گویی امیدی تازه در وجود آن زن جریان گرفت و با ایمانی تزلزل ناپذیر عزم جزم کرد که به سوی مسیح بشتابد.
فرصتی گرانبها تر و بزرگتر از این در سراسر زندگی آن زن پیش نیامده بود. احتمالا با تنی رنجور، با ترس و لرز ولی مصمم در حالی که سعی می کرد به هر نحوی که شده مردم هویتش را تشخیص ندهند به سوی مکانی که مسیح بود شتافت. وی در خود استدلال کرده بود که حتی اگر گوشه ردای مسیح را نیز لمس کند شفا خواهم یافت. در آن روز آن زن در انبوه جمعیت با عبور از میان شاید صدها نفر در حالی که تنش از ترس و شدت هیجان مثل بید می لرزید به مسیح نزدیک و نزدیکتر میشد تا اینکه موفق شد در هیاهوی جمع و در موقعیتی که توجه انبوه مردم به او نبود گوشه ردای مسیح را لمس کند و در همان لحظه از بیماری اش شفا یافت.
بلایی که ۱۲ سال همچون هیولایی او را دنبال کرده بود و زندگی اش را تباه ساخته بود به ناگاه از وجودش رخت بست و او نجات یافت!
آرامش، شوق و شادی که در وجود آن زن و در آن لحظه موج می زد قابل درک نیست؛ وی نه تنها از بیماری اش شفا یافت بلکه در لحظه ای عزت و احترام و هویت خود را نیز مجددا بازیافت. عیسی به آن زن گفت:

34عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»مرقس ۵: ۳۴

آن زن نه تنها از بیماری مرگبار فیزیکی اش شفا یافت بلکه از بیماری مرگبار روحانی اش یعنی گناه نیز نجات یافت و به خاطر ایمانش به مسیح از ملکوت ظلمت شیطان به ملکوت حیات مسیح منتقل گشت. او دختر روحانی مسیح شد و در آن روز از روح القدس تولدی دوباره یافت و فرزند خدا گشت!
داستان آن زن داستان همه کسانی است که با مسیح ملاقات کرده اند! آیا شما با مسیح ملاقات کرده اید؟
نجات دهنده انسان های سقوط کرده در دره گناه باید بر شیطان و فرشتگان شریر پیروز شود و قدرت و حاکمیت آنها را در زندگی انسان ها متلاشی سازد. علاوه بر آن باید با رحمت و محبت بی نظیر انسان ها را از نتایج تلخ گناه مانند بیماری و رنج آزاد و رستگار کند.
در نهایت نجات دهنده انسان ها باید بر دشمن نهایی و هیولای مخوف مرگ نیز غلبه کند.
در بخش پایانی فصل پنجم انجیل مرقس، عیسی با زنده کردن دختر یایروس ثابت کرد که او بر مرگ نیز حاکم است و بنابراین او مسیح موعود، پسر خدا و طبعا نجات دهنده انسان ها از گناه و مرگ است. البته مسیح با قیامش از مردگان، مرگ را در هم شکست و قبر خالی او پیروزی ابدی وی را بر مرگ تثبیت کرد ولی در ابتدای خدمتش لازم بود تا نشان دهد وی حاکم بر مرگ و دنیای مردگان است.
در ادامه انجیل مرقس فصل ۵ می خوانیم:

35او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟» مرقس ۵: ۳۵

یایروس از آنچه که می ترسید به سرش آمد و کابوسش تحقق یافت. یایروس که از حال وخیم دخترش با خبر بود در پی آن بود که مسیح را با شتاب به خانه اش ببرد زیرا از ته دل ایمان داشت که این معلم بی همتا قادر است دخترش را شفا دهد؛ اما وقفه ای که به دلیل ملاقات و گفتگوی مسیح با آن زن بیمار و رنجور در این اثنا پیش آمده بود همه چیز را خراب کرد.
بعد از شنیدن خبر مرگ دخترش گویی یایروس مانند مرده متحرکی بود که در میان انبوه جمعیت از درون منجمد شده بود و درک و احساسش را از زمان و مکان از دست داده بود؛ دیگر نمی دانست چه کند یا چه بگوید؛ ناگهان صدایی ملایم که تا عمق وجودش همچون رعد و برق طنین افکند به گوشش رسید:

36عیسی چون سخن آنها را شنید، به رئیس کنیسه گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش.» مرقس ۵: ۳۶

ولی ایمان به چه چیزی؟ دیگر آن اندک روزنه امیدی هم که برای شفای دخترش وجودش داشت از دست رفته بود؛ دختر یایروس مطابق آیه ۴۲ حدود ۱۲ سال سن داشت و در این سن و سال مخصوصا فرزندان دختر مورد مهر فراوان پدرانشان هستند؛ یایروس دختر محبوبش را از دست داده بود گویی دنیایش از درون فرو ریخته بود؛ اما یایروس نمی دانست که کسی که نزدش قدم می زند اسمش «قیامت و حیات است». در انجیل یوحنا می خوانیم:

17چون عیسی بدان‌جا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهاده‌اند. 18بِیت‌عَنْیا پانزده پرتابِ تیر با اورشلیم فاصله داشت. 19یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند. ۲۱ مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد...23عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.» 24مارتا به او گفت: «می‌دانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.» 25عیسی گفت: «قیامت و حیات مَنَم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد. انجیل یوحنا ۱۱: ۱۷-۲۵

معجزه زنده شدن ایلعازر فقط چند ماه قبل از مصلوب شدن مسیح اتفاق افتاد.
در ادامه انجیل مرقس فصل ۵ می خوانیم:

37و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود. 38چون به خانۀ رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند. 39پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.»40امّا آنها به او خندیدند. مرقس ۵: ۳۷-۴۰

قبل از اینکه آنها به خانه یایروس برسند مسیح ابتدا انبوه مردمی که او را تعقیب می کردند را مرخص کرد و هنگامی که به خانه یایروس رسیدند فقط پطرس، یعقوب و یوحنا را با خود به داخل خانه برد تا شاهد این معجزه باشند.
مطابق رسم عزاداری یهودیان قرن اول سوگواران در خانه جمع می شدند و کسانی که کارشان نوحه گری بود مردم را به گریه و شیون می انداختند و گاهی نیز گریبان چاک می کردند. برای ما ایرانیان این مراسم کاملا قابل درک است و حتی امروزه نیز در بسیاری از نقاط خاورمیانه این گونه مجالس سوگواری بسیار مرسوم است. مخصوصا افراد متمول مراسم مفصل تری برگزار می کنند.
در هر حال مسیح وارد خانه می شود و گروه نوحه گران را از آنجا بیرون می کند و به آنان می گوید که دختر نمرده بلکه خواب است! منظور مسیح این بود که همچون خواب که امری موقتی است و شخص خفته مجددا بیدار می شود مرگ دختر نیز موقتی است و دختر به زودی زنده خواهد شد اما مردمی که برای سوگواری آمده بودند منظور مسیح را درک نکردند و سخنش را مورد تمسخر قرار دادند.
رسولان مسیح بعدها از کلمه «خواب» برای اشاره به مرگ ایمانداران به مسیح استفاده کردند و به همین دلیل نزد مسیحیان کاربرد اصطلاح «خفتن در خداوند» بسیار متداول است.

13ای برادران، نمی‌خواهیم از حال خفتگان بی‌خبر باشید، مبادا همچون دیگر مردمان که امیدی ندارند، به ماتم بنشینید. 14زیرا اگر ایمان داریم که عیسی مرد و برخاست، پس به همین‌سان خدا آنان را نیز که در عیسی خفته‌اند، با وی باز خواهد آورد… اول تسالونیکیان ۴: ۱۳و۱۴

مسیح به همراه پدر، مادر و سه شاگردش وارد اتاقی که دختر یایروس را آنجا گذاشته بودند شد:

۴۰…پس از اینکه همۀ آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد. 41آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم!» یعنی: «ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!» 42او بی‌درنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بی‌نهایت شگفت‌زده شدند. 43عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود، و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد. مرقس ۵: ۴۰-۴۳

«ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!»او بی‌درنگ برخاست…

قدرتی که در این کلمات نهفته بود در هزاران بمب اتمی نیز یافت نمی شود.

1در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛ 2همان در آغاز با خدا بود. 3همه چیز به واسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت. 4در او حیات بود…14و کلام، انسان شد و در میان ما مسکن گزید. ما بر جلال او نگریستیم، جلالی شایستۀ آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی. انجیل یوحنا ۱: ۱-۴

کلمات قادر به توصیف شوق و شادی پدر و مادر این دختر در آن لحظات با شکوه مغلوب شدن مرگ نیستند. آنها معنی جمله «من قیامت و حیات هستم» مسیح را مقابل چشمانشان تجربه کردند. اما ما نیز که این سطور را می خوانیم به همراه پدر و مادر آن دختر به قدرت سرمدی و حیات بخش مسیح پی می بریم.
بنابراین کسی می تواند نجات دهنده انسان ها از گناه، لعنت گناه و مرگ ابدی باشد که قدرت و حاکمیت مطلق بر طبیعت، شیطان و فرشتگان شریر، بیماری و رنج و بالاخره مرگ را داشته باشد و آن را مقابل چشمان شاهدان عینی بسیار به نمایش گذارد.

8آنگاه پطرس از روح‌القدس پر شده، پاسخ داد: «ای بزرگانِ قوم و مشایخ، 9اگر امروز به‌خاطر نیکی در حق مردی علیل از ما بازخواست می‌شود، و می‌پرسید او چگونه شفا یافته است، 10پس همۀ شما و تمامی قوم اسرائیل بدانید که به نام عیسی مسیح ناصری است که این مرد در برابرتان تندرست ایستاده است، به نام همان که شما بر صلیب کشیدید امّا خدا او را از مردگان برخیزانید. 11اوست آن سنگ که شما معماران رد کردید و حال مهمترین سنگ بنا شده است. 12در هیچ‌کس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی دیگر به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم.»کتاب اعمال رسولان ۴: ۸-۱۲

راستی منجی شما کیست؟ چون فقط و فقط یک نجات دهنده واقعی در جهان وجود دارد و آن عیسی مسیح پسر خدا است!
فیض مسیح خداوند با شما باشد و بماند. آمین



انجیل مَرقُس فصل ۵

1سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان رفتند. 2چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد. 3آن مرد در گورها به سر می‌برد و دیگر کسی را توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد. 4زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، امّا زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچ‌کس را یارای رام کردن او نبود. 5شب و روز در میان گورها و بر تپه‌ها فریاد برمی‌آورد و با سنگ خود را زخمی می‌کرد. 6چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمد و روی بر زمین نهاده، 7با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم که عذابم ندهی!» 8زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به در آی!» 9آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون است؛ زیرا بسیاریم.» 10و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند.
11در تپه‌های آن حوالی، گلۀ بزرگی خوک در حال چرا بود. 12ارواح پلید از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.» 13عیسی اجازه داد. پس بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گله‌ای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد.
14خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا بازگفتند، چندان که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند. 15آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیوزده که پیشتر گرفتار لِژیون بود، اکنون جامه به تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند. 16کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیوزده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند. 17آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید.
18چون عیسی سوار قایق می‌شد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود. 19امّا عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.» 20پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس، به اعلام هرآنچه عیسی برای او کرده بود، آغاز کرد و مردم همه در شگفت می‌شدند.
21عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد ‌آمدند. 22یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد 23و التماس‌کنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده ماند.»
24پس عیسی با او رفت.گروهی بسیار نیز از پی عیسی به‌راه افتادند. آنها سخت بر او ازدحام می‌کردند. 25در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود. 26او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همۀ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا به جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود. 27پس چون دربارۀ عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد. 28زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.» 29در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد از آن بلا شفا یافته است.
30عیسی در‌حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟» 31شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند؛ آنگاه می‌پرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“‌» 32امّا عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است.
33پس آن زن که می‌دانست بر او چه گذشته است، ترسان و لرزان آمده، به پای عیسی افتاد و حقیقت را به تمامی به او گفت. 34عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»
35او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟» 36عیسی چون سخن آنها را شنید، به رئیس کنیسه گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش.»
37و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود. 38چون به خانۀ رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند. 39پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.» 40امّا آنها به او خندیدند. پس از اینکه همۀ آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد.
41آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم!» یعنی: «ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!» 42او بی‌درنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بی‌نهایت شگفت‌زده شدند. 43عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود، و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد.

راهنمایی           پنجره را ببندید X

با کلیک روی شماره آیات، تفسیر آنها را انتهای متن مطالعه کنید و با کلیک مجدد روی شماره آیات در بخش تفسیر به مکان اول در متن کتاب مقدس برگردید. برخی از آیات به دلیل وضوح معنایی تفسیر نشده اند و با کلیک روی شماره آنها اتفاقی نمی افتد.
همچنین با کلیک روی کلمات آبی رنگ و نگاه داشتن ماوس روی آنها در متن کتاب مقدس اطلاعات بیشتری در مورد آن کلمه در پنجره ای دیگر ظاهر می شود که با حرکت ماوس از روی کلمه آبی رنگ، آن پنجره بسته می شود.